فیکشن [محکوم شده]

𝕻𝖆𝖗𝖙 49

قـرار نبـود هیـچ اتـفاق بـدی بیفـته نه...
هیـچ اتـفاق بـدی!
نـبـاید ذهنـش بـه سمـت چـیز های مـنـفی میـرفت.
هـرگـز!
نـفـس عـمـیقی کـشید و بـا لـبـخـند سـرش رو بـلـند کـرد و بـه مـردی کـه کـنـارش نشـسته بـود نگـاه کـرد.

نـاخـودآگـاه لـبخنـدش عمـیق‌تـر شـد و بـا فـکر بـه آیـنـدش بـا مـرد تـکـون خـوردن چـیزی رو در قـلبش احـسـاس کـرد.

همـینـطور غـرق در نـگاه کـردن مـرد بـود کـه بـا حـس دسـت کـسی روی شـونه‌اش بـه خـودش اومـد.
چـرخـید و سـرش رو بلـند کـرد تـا شـخص رو بـه روش رو ببـینـه.

ایـن لعـنتی ایـنـجا چـیـکار مـیکـرد؟؟

سعـی کـرد زیـاد حـودش رو تـرسـیده و اخـمـو نشـون نـده و لـبخـندی زد و بـه دختـر جـوان و لـاغر انـدام رو‌بـه روش نگـاه کـرد.

_اوه،سلـام بـورام.

دخـتـر پـوزخـندی زد و خـم شـد و بـه ظـاهر گونـه‌ عـروس رو بـوسـید.
_تـبـریک میـگم بـهت،بلـاخـره مـوفق شـدی بـه خـواسـتت بـرسی.
عروس بـه حـرف کـنـایه دار دختـر پـوزخـندی زد و بـهش خیـره شـد.
_بـرخـلاف تـو.

پـوزخـند دخـتر بـا شـنیـدن ایـن حـرف از روی لـب هـاش پـاک شـد.

_مـنظـورت چـیـه؟

لبـخـند تحـقـیر آمیـزی زد و گفـت
_مـن و تـهـیونگ از هـم چـیز مخـفی نـداریم،هـمـه چـیـو مـیـدونـم،بـورام عـزیز.

چـشـم هـای بـورام از تـعـجـب گـشـاد شـد و بـرای لـحـظـه‌ی طـولـانـی‌ای سـکـوت کـرد.
سـپـس پـوزخـنـدی زد و گـفـت.

_اوه...کـوچـولـوی حـقـیـر.
تـو میـدونـسـتـی و بـازم مـونـدن بـاهـاشو انـتـخـاب کـردی؟
تـو واقـعا خـیلـی حـقـیـر و بـدبـخـتی.

دخـتـر بـلـنـد خـنـدیـد و گـفـت.
_تـو هـرطـور کـه دوسـت داری فـکـر کـن.
مـن حـقـیر و بـدبـخـتم،امـا اون کـسـیم کـه الـان حـلـقه ازدواج دسـتـشه و لـباس عـروس پـوشیـده.

بـورام پـوزخـندی زد و نـفـس عـمیـق و حـرصـیشو بـیـرون داد و رو بـه دخـتـر گـفـت.

_درسـتـه،تـو داری بـا پـس مـونـده من ازدواج میـکنـی.

دخـتـر سـریع وسـط حـرفـش پـرید.
_اونـی که استـفـاده شـد و دور انـداخـته شـد تـهیونـگ نـبـود‌،تـو بـودی!

من هنوووز زنده‌ام🌚🎀
نمیدونم هنوزم کسی هست که فیکمو بخونه یا نه
ولی من پرروعانه ادامه میدممم
لایک کنید و بریم واسه پارت بعدییی🦦💃
دیدگاه ها (۱۸)

فیکشن [محکوم شده]

فیکشن[محکوم شده]

بلاخره امتحانام تموم شد

فیکشن[محکوم شده]part48

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط